معنی نیلگون و کبود

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نیلگون

نیلگون. (ص مرکب) به رنگ نیل. کبود. لاجوردی. آسمانگون. (ناظم الاطباء). آبی تند. آبی سیر. ادکن. نیل فام. نیل رنگ:
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین هم به کردار دریای خون.
فردوسی.
بپوشید پس جامه ٔ نیلگون
همان نیلگون غرق گشته به خون.
فردوسی.
سپیده چو بر چرخ لشکر کشید
شب نیلگون دامن اندرکشید.
فردوسی.
برآمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بی دلان شیدا.
فرخی.
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
منوچهری.
شاخ بنفشه باز چو زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان.
اسدی.
در او شش ستون خیمه ٔ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون.
اسدی.
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون.
اسدی.
باقی است روح کرده ٔ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست.
ناصرخسرو.
خود چنین برشد بلند از ذات خویش
خیر خیر این نیلگون بی در کلات.
ناصرخسرو.
چیزی همی عجب تر از این در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره.
ناصرخسرو.
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید از ارادتش این نیلگون وطا.
خاقانی.
چون سیب نخلبند بریزد به سوک او
زرین ترنج فلکه این نیلگون خیام.
خاقانی.
بنفشه نیلگون و لاله دلسوز
نقاب گل ربوده باد نوروز.
نظامی.
شب و روز ازین پرده ٔ نیلگون
بسی بازی چابک آرد برون.
نظامی.
ز بس پیل کآمد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون.
نظامی.
بطانه ٔ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهاره ٔ کحلی فرودوختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 267).
- نیلگون پرده، نیلگون وطا. کنایه از آسمان است:
در آن ماند کاین پرده ٔ نیلگون
چه بازی شب از پرده آرد برون.
نظامی.
- نیلگون پرده ها، کنایه از آسمان ها است. (انجمن آرا) (برهان قاطع).
- نیلگون چرخ، کنایه از آسمان است.
- نیلگون چادر، کنایه از آسمان است:
چو خورشید از آن چادر نیلگون
غمی شد بدرید و آمد برون.
فردوسی.
- نیلگون حصار، کنایه از آسمان است.
- نیلگون خیام، کنایه از آسمانها. (برهان قاطع) (آنندراج).
رو که ز میخ سرای پرده ٔ قدرت
فلکه ٔ این نیلگون خیام برآمد.
خاقانی.
- نیلگون رحا (رحی)، آسیای کبود.
- || کنایه از آسمان است:
باقی است روح کرده ٔ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست.
ناصرخسرو.
- نیلگون گنبد؛ کنایه از آسمان است.
- نیلگون وطا، کنایه از آسمان است. (از برهان):
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید بر ارادتش این نیلگون وطا.
خاقانی.


کبود

کبود. [ک َ] (ص) رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است. (برهان). نیلگون. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیلی. لاجوردی. هر چیز که به رنگ نیل باشد. (ناظم الاطباء). ازرق. زاغ. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). نیلوفری. کاس. زرقاء. (یادداشت مؤلف). اَمْلَح. (منتهی الارب):
همه جامه کرده کبود و سیاه
همه خاک بر سر بجای کلاه.
فردوسی.
همه هر چه در چین ورا بنده بود
بپوشیدشان جامه های کبود.
فردوسی.
همه رخ کبود و همه جامه چاک
بسر برفشانده برین سوک خاک.
فردوسی.
لعل کردند به یک سیکی لبهای کبود
شاد کردند به یک مجلس دلهای دژم.
فرخی.
چو غوطه خورده در آب کبود مرغ سپید
ز چشم و دیده نهان شد در آسمان کوکب.
فرخی.
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر.
منوچهری.
چو بیند جامه های سخت نیکو
بگوید هر یکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوکواران.
(ویس و رامین).
خزان سترد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار زرد و آب کبود.
قطران (از آنندراج).
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندرسجاده نه اندر وطاست.
ناصرخسرو.
بسا دیبا که یابی سرخ و زردش
کبود و ازرق آیددر نوردش.
نظامی.
آتش که ظلم داردمی میرد و کفن نه
دود سیه حنوطش خاک کبود بستر.
خاقانی.
قبله ٔ تخت سفید تیغ کبودش بس است
خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد.
خاقانی.
ور نبودی او کبود از تعزیت
کی فسردی همچو یخ این ناحیت.
مولوی.
قاری از چرخ بجز دلق کبودت نرسید
از که مینالی و فریاد چرا می داری.
نظام قاری.
- پرده ٔ کبود، خیمه ٔ کبود. چرخ کبود. آسمان:
راز ایزد زیر این پرده ٔ کبودست ای پسر
کی تواند پرده ٔ راز خدایی را درید.
ناصرخسرو.
- جامه ٔ کبود، جامه ٔ سوک. جامه ٔ تیره که در سوکواری به تن کنند:
همه هر چه در چین و را بنده بود
بپوشیدشان جامه های کبود.
فردوسی
- جامه ٔ کبود پوشیدن، لباس سیاه بر تن کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- || عزاداری کردن. عزا گرفتن. (فرهنگ فارسی معین):
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
که نپوشند از غمی جامه ٔ کبود.
(مثنوی نیکلسن دفتر 3، ص 108).
- چرخ کبود، سپهر کبود. پرده ٔ کبود. خیمه ٔ کبود. کنایه از آسمان است:
چو نستور و چون شهریار و فرود
چو مردانشه آن تاج و چرخ کبود.
فردوسی.
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود
نه از آب و باد و نه از گرد و دود.
فردوسی.
از ایوان گشتاسب باید که دود
زبانه برآرد به چرخ کبود.
فردوسی.
زیان دل و سود آنگه نمود
که شد آزموده ز چرخ کبود.
فردوسی.
شهنشاه اکبر که چرخ کبود
کند روز و شب بنده وارش سجود.
اثیر اخسیکتی.
- حصار کبود، کبود حصار. کنایه از آسمان است:
بقا حصار تنش باد کاین حصار کبود
ز سایه ٔ سر کلکش حصار می سازد.
خاقانی.
- خز کبود، خز که رنگ کبود دارد:
کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا.
منوچهری.
- خیمه ٔ کبود، خیمه و سراپرده ٔ نیلی. چرخ کبود. سپهر کبود. پرده ٔ کبود. کنایه از آسمان است:
گر راه بردمی سوی این خیمه ٔ کبود
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی.
خاقانی.
این شیشه گردنان که از این خیمه ٔ کبود
بینام چون قرابه به گردن طنابشان.
خاقانی.
- دولاب کبود، کنایه از آسمان است:
وین بلند و بی قرار و صعب دولاب کبود
گرد این گوی سیه تا کی همی خواهد دوید.
ناصرخسرو.
- دیبای کبود، دیبای خاکستری رنگ. جامه ٔ ابریشمین و حریر برنگ کبود:
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1).
- سپهر کبود، چرخ کبود. کنایه از آسمان است:
نموده خون عدو بر کشیده خنجر او
بگونه ٔ شفق سرخ بر سپهر کبود.
مسعودسعد.
- قبه ٔ کبود، سپهر کبود. چرخ کبود. خیمه ٔ کبود. کنایه از آسمان است:
ز اهل جنس در این قبه ٔ کبود که بود
که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود.
ناصرخسرو.
- کبود داشتن، لباس کبود و جامه ٔ عزا پوشیدن:
خاقانیا به سوک پسر داشتی کبود
بر سوک شاه شرع سیه پوش بردوام.
خاقانی.
- کبود کیمخت، ساغری کبود. چرم تیره رنگ:
ز آسمان کان کبود کیمختی است
تیغ برانش را قراب رساد.
؟
- کبودی کبود، کبود تیره رنگ. (ناظم الاطباء). کبودی بسیار کبود. (یادداشت مؤلف).
- گل کبود، گل آب گون. نیلوفر. (یادداشت مؤلف):
چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب
گل کبود فروخفت زیر پرده ٔآب.
فرخی.
گل کبود که برتافت آفتاب بر آن
ز چشم دیده نهان گشت در بن پایاب.
(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی، از یادداشت مؤلف).
|| تیره. تار. سیاه. (یادداشت مؤلف):
ز بانگ کمانهای چرخ و ز دود
شده روی خورشید تابان کبود.
فردوسی.
چو آگاهی آمد به نزد فرود
که شد روی خورشید تابان کبود.
فردوسی.
پیش چشمت داشتی شیشه ٔ کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود.
مولوی.
زمین آسمان شد ز گرد کبود
چو انجم در آن برق شمشیر و خود.
سعدی.
- کبود ماندن کاری، تاریک و غیر روشن ماندن آن. مجازاً، مبهم ماندن آن. کشف و آشکار و واضح نشدن آن:
حرص کارت را بیاراییده بود
حرص رفت و ماند کار تو کبود.
مولوی.
|| رنگی از رنگهای اسب. اسب خاکستری. (یادداشت مؤلف). رجوع به کبوده شود. || زیوری از زیورهای اسب. (یادداشت مؤلف). || رنگی از رنگهای خر. (یادداشت مؤلف). || (اِخ) نام کوهی. (ناظم الاطباء) (از برهان). گفته اند نام کوهی است. (آنندراج).

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیلگون

آبی، ارزق، اغبر، کبود، کبود، نیلی، نیل‌فام


کبود

آبی، ارزق، اسود، تیره، سیاه، لاجوری، نیلگون، نیلی

فرهنگ فارسی هوشیار

نیلگون

لاجوردی، کبود


طارم نیلگون

تارم نیلگون آسمان


نیلگون خیام

تاژهای نیلگون جچادرهای نیلگون و گواژ آسمان ها (اسم) پرده های نیلی رنگ، آسمانها: ((روکه زمیخ سرای پرده قدرت فلکه این نیلگون خیام بر آمده. )) (خاقانی. سج. 146)

نام های ایرانی

نیلگون

دخترانه، نیل (سنسکریت) + گون (فارسی) به رنگ نیل، کبود، لاجوردی

فرهنگ معین

نیلگون

(نِ) (ص مر.) لاجوردی.

فرهنگ عمید

نیلگون

کبودرنگ، به رنگ نیل،

فرهنگ پهلوی

نیلگون

به رنگ نیل، آبی دلنشین

معادل ابجد

نیلگون و کبود

204

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری